عشق پر زده

بدون شرح

عشق پر زده

بدون شرح

جملات عاشقانه

عاشقانه دستهایش را گرفتم. گرمای عجیبی در سینه جانم را می سوزاند.عطر عجیبی پراکنده بود. حالتی داشتم وصف ناپذیر. گویی توآسمون بودم. به من لبخند می زد و در انتظار جوابش بود. گویی هوش از سرم پریده بود. نبضشوتو دستام حس می کردم. حتم داشتم اون هم همینطوریه. حس می کردم، آسمان،زمین، و همه چیز مال منه . آتیشی تو دلم به پا بود. آتشی بالاتر از زمان و جسم.
تنها چیزی درونم را آزار می داد, شرم داشتم در چشماش نگاه کنم. لیاقتش را نداشتم. از بی ابرویی،گریه ام گرفت. من کجا و آسمان کجا؟
احساس کردم اون هم گریه می کنه. سرمو بلند کردم, بی اختیار دستمو روی صورتش گرفت و همون طور اشک می ریخت. درکش برایم مشکل بود. این من بودم که باید گریه می کردم
کاش بودند ستاره ها، تابه من حسودی می کردند

_______________________________________________________

و اما عشق سالهاست که ازت پرسیدم اما جوابم فقط سکوتت بود عشق اما ندارد عشق رازیست سر به مهر نامه باز نشدنی که دارای پیامیست بدون آنکه گفته شود یاد گرفتم کمتر بپرسم کمتر بدانم که چیست اما میدانم که عشق تنها مجرمی است که بدون آنکه مجازاتی برایش باشد هر روز هر ثانیه هر دقیقه قربانی تازه میگیرد و لبخند تنها همدردیش است و بس
__________________________________________________________

عشق یعنی سوختن با ساختن عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر

_____________________________________________________________

برای دیدن جملات عاشقانه بیشتر به ادامه متن بروید


به صحرای غریبی، بیکس و هم صحبت کوهم
:صدا سر می دهم در کوه
!کجائید ای جوانی، شادمانی، کامرانیها
:جواب آمد به صد اندوه
!کجائید ای جوانی، شادمانی، کامرانیها

______________________________________________________________

عشق آتش فشان خاموشی است که در انتظار روشنایی دوباره هزاران جان را قربانی ره خویش میکند

________________________________________________________________

دو خط موازی زاییده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید . آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند . خط اولی نگاهی پر معنا به خط دومی کرد و گفت : ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ... خط دومی از هیجان لرزید . خط اولی ..... و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ .... من روزها کار می کنم . می توانم خط کنار یک جاده ی متروک شوم ... یا خط کنار یک نردبان . خط دومی گفت : من هم می توانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم . یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت ! چه شغل شاعرانه ای ... !‌در همین لحظه معلم فریاد زد : 
دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند 
و بچه ها تکرار کردند ......

____________________________________________________________

دنیا را بد ساخته اند.........
کسی را که دوست داری،تورادوست نمی دارد.
کسی که تورا دوست دارد ،تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد
به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است .
زندگی یعنی این .....

______________________________________________________

عشق با روح شقایق زیباست.عشق با حسرت عاشق زیباست.عشق با نبض دقایق زیباست...عشق با زهر حقایق زیباست.عشق با در حسرت دیدار تو بودن زیباست... دوست آن نیست که هر لحظه کنارت باشد دوست آن است که هر لحظه به یادت باشه


 


فکر کنم ارزش نظر دادن رو داشته باشه راستی هرکسی که از داستان یا این جملات خوشش نمیاد به صفحات بعدی برید حتما از آنجا دیکه خوشتون میاد نظرهم یادتون نره.

جملات کوتاه وعاشقانه

اولین باری که عاشقت شدم یادته ؟ 
من یه کرم سیب بودم و تو یه کرم ابریشم ... 
من به تو قول دادم دیگه هیچوقت سیب نخورم و تو هم قول دادی دور خودت پیله نزنی 
ولی نمی دونم چی شد که من طاقت نیاوردم و فقط یه خورده سیب خوردم و تو هم از غصه دور خودت پیله بستی... 
حالا دومین باره که عاشقت شدم
اما من هنوز یه کرم سیب هستم و تو یه پروانه خوشگل 
تو پر زدی و رفتی و من موندم و سیب هایی که جایی برای خورده شدنشون نمونده ... 
از هر چی سیبه منتنفرم

-----------------------------------------

نابینا گفت : دوستت دارم. ماه گفت تو که منو نمی بینی چطوری دوستم داری نابینا گفت اگه می دیدمت عاشق زیباییت می شدم اما الان که نمی بینمت عاشق خودت هستم

----------------------------------------

دختر گفت:زیبایی هایی هستند که به هزار زیبایی ظاهری می ارزند.
پسر گفت:چه حرفها!با این صورت زشت حرف از زیبایی می زند و چشم هایش را با غرور از دختربر گرفت. دختر گفت:به نظر من درون آدمها خیلی از ظاهرشان مهمتر است.
پسر برخاست و بی اعتنا به حرف های دختر رفت.اشک در چشمهای خوش رنگ دختر حلقه زد و پسر هرگز زیبایی رنگ چشمهای دختر را و از همه مهمتر زیبایی نجابتی را که نگذاشت به پسر بگوید چقدر صورت و اخلاقش ناهماهنگ و بد ترکیب است،ندید.

-----------------------------------------

گاهی وقتها از نردبان بالا میرویم تا دستهای خدا را بگیریم غافل از اینکه خدا پایین ایستاده ونرده ها رو محکم گرفته که ما نیفتیم 

-----------------------------------------

روزی روزگاری، اهالی یک دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند. در روز موعود، همهء مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان

جملات کوتاه وعاشقانه

اولین باری که عاشقت شدم یادته ؟ 
من یه کرم سیب بودم و تو یه کرم ابریشم ... 
من به تو قول دادم دیگه هیچوقت سیب نخورم و تو هم قول دادی دور خودت پیله نزنی 
ولی نمی دونم چی شد که من طاقت نیاوردم و فقط یه خورده سیب خوردم و تو هم از غصه دور خودت پیله بستی... 
حالا دومین باره که عاشقت شدم
اما من هنوز یه کرم سیب هستم و تو یه پروانه خوشگل 
تو پر زدی و رفتی و من موندم و سیب هایی که جایی برای خورده شدنشون نمونده ... 
از هر چی سیبه منتنفرم

-----------------------------------------

نابینا گفت : دوستت دارم. ماه گفت تو که منو نمی بینی چطوری دوستم داری نابینا گفت اگه می دیدمت عاشق زیباییت می شدم اما الان که نمی بینمت عاشق خودت هستم

----------------------------------------

دختر گفت:زیبایی هایی هستند که به هزار زیبایی ظاهری می ارزند.
پسر گفت:چه حرفها!با این صورت زشت حرف از زیبایی می زند و چشم هایش را با غرور از دختربر گرفت. دختر گفت:به نظر من درون آدمها خیلی از ظاهرشان مهمتر است.
پسر برخاست و بی اعتنا به حرف های دختر رفت.اشک در چشمهای خوش رنگ دختر حلقه زد و پسر هرگز زیبایی رنگ چشمهای دختر را و از همه مهمتر زیبایی نجابتی را که نگذاشت به پسر بگوید چقدر صورت و اخلاقش ناهماهنگ و بد ترکیب است،ندید.

-----------------------------------------

گاهی وقتها از نردبان بالا میرویم تا دستهای خدا را بگیریم غافل از اینکه خدا پایین ایستاده ونرده ها رو محکم گرفته که ما نیفتیم 

-----------------------------------------

روزی روزگاری، اهالی یک دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند. در روز موعود، همهء مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان

جملات کوتاه وعاشقانه

اولین باری که عاشقت شدم یادته ؟ 
من یه کرم سیب بودم و تو یه کرم ابریشم ... 
من به تو قول دادم دیگه هیچوقت سیب نخورم و تو هم قول دادی دور خودت پیله نزنی 
ولی نمی دونم چی شد که من طاقت نیاوردم و فقط یه خورده سیب خوردم و تو هم از غصه دور خودت پیله بستی... 
حالا دومین باره که عاشقت شدم
اما من هنوز یه کرم سیب هستم و تو یه پروانه خوشگل 
تو پر زدی و رفتی و من موندم و سیب هایی که جایی برای خورده شدنشون نمونده ... 
از هر چی سیبه منتنفرم

-----------------------------------------

نابینا گفت : دوستت دارم. ماه گفت تو که منو نمی بینی چطوری دوستم داری نابینا گفت اگه می دیدمت عاشق زیباییت می شدم اما الان که نمی بینمت عاشق خودت هستم

----------------------------------------

دختر گفت:زیبایی هایی هستند که به هزار زیبایی ظاهری می ارزند.
پسر گفت:چه حرفها!با این صورت زشت حرف از زیبایی می زند و چشم هایش را با غرور از دختربر گرفت. دختر گفت:به نظر من درون آدمها خیلی از ظاهرشان مهمتر است.
پسر برخاست و بی اعتنا به حرف های دختر رفت.اشک در چشمهای خوش رنگ دختر حلقه زد و پسر هرگز زیبایی رنگ چشمهای دختر را و از همه مهمتر زیبایی نجابتی را که نگذاشت به پسر بگوید چقدر صورت و اخلاقش ناهماهنگ و بد ترکیب است،ندید.

-----------------------------------------

گاهی وقتها از نردبان بالا میرویم تا دستهای خدا را بگیریم غافل از اینکه خدا پایین ایستاده ونرده ها رو محکم گرفته که ما نیفتیم 

-----------------------------------------

روزی روزگاری، اهالی یک دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند. در روز موعود، همهء مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان

هیچ وقت فراموشم نکن


 


نمی بخشمت .... بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی .... بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی .... نمی بخشمت .... بخاطر دلی که برایم شکستی .... بخاطر احساسی که برایم پر کردی .... نمی بخشمت.... بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی .... بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی .... ومی بخشمت که بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی .... هیچ وقت فراموشت نمی کنم

شعر عاشقانه عشق یعنی


عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی سر به دار آویختن 

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن 

عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن یا ساختن 

عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی انتظار و انتظار 

عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

عشق یعنی دیده بر در دوختن 

عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی لحظه های التهاب 

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

عشق یعنی سوز نی ، آه شبان


من که میدونم

 


من که می دونم یه روزی میمیرم از نداشتنت                                   گر چه دیگه عادت شده تو رو از خدا خواستنت


من که می دونم آخرش دق می کنم تو بی کسی                            ولی اینو هم می دونم به داد من نمیرسی


من که می دونم دل تو یه قلب ساده نمی خواد                                حتی واسه یه لحظه هم با دل من راه نمی یاد


من که می دونم من مثل زمینم و تو آسمون                                    هیچ وقت بهت نمیرسم اخه زیاده فاصلمون


من که می دونم عزیزم سرتو خیلی شلوغه                                    حتی اگه بهم بگی دوستم داری یه دروغه


                                    من که می دونم همیشه کسی هست از عشق واست بگه


                                              منو این دل دیوونه واسه چی بخوای دیگه؟


                                       من که می دونم پیش من نمی آی اما هنوز منتظرم


                                              هنوز واسه نگاه تو حیرونم و در به درم


من که می دونم هیچ وقت عشق تو از یاد نمیره                                خوب می دونم یه روز دلم از دوریت آخر میمیره!!

عاشقی



 
کی با اشکای تو یه اسمون ستاره ساخت

کی بود که به نگاه تو دلش رو عاشقونه باخت

کی بود که با نگاه تو

خواب و خیال عشق و دید

کی بود که واسه تو از همه دنیا دل برید

نگو کی بود کجایی بود
اون که برات دیوونه بود

رو خط به خط زندگیش از عشق تو نشونه بود

من بودم اون که دلش رو ساده

به پای تو گذاشت

اون که واسش بودن تو به غیر غم چیزی نداشت

من بودم اون که دل اخر عشق تو رو خوند

اون که به جای عاشقی حسرتشو به دل نشوند

حسرت دوست داشتن تو همیشگی بود
 
 

چقد سخته عشقت نباشه

 


چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته


  به جاش یه زخم همیشگی به قلبت هدیه داده زل بزنی


و به جای اینکه لبریز کینه نفرت بشی


حس کنی هنوزم دوسش داری


چه قدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیوار تکیه بدی


که یـک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له بشه


چه قدرسخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی


اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بهش بگی


چه قدر سخته وقتی پیشته سرتو بندازی پایین و آروم اشک بریزی

چون دلت براش تنگ شده، اما آروم اشکاتو پاکنی تا متوجه نشه... 

چون حتما فکر می کنه دیوونه ای!

چه قدر سخته وقتی پشتـت بهشه 

دونه های اشک صورتت رو خیس کنه



اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز دوسش داری 

چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگران ببینی 

و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت زیر لب آروم بگی

گل من باغچه نو مبارک

رمز عاشقی...


رمز عاشقی...

تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟

تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟

نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟

 

تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،

که از شرم نبود شاد‌پیغامی،

میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟

نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند

چیزی نمی‌خواهد

 

و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،

تلاوت کرده با تدبیر؟

 

تو از خورشید پرسیدی، چرا

بی‌منت و با مهر می‌تابد؟

تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟

تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی

از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟

تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟

تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟

تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟

و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟

تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟

 

تو آیا هیچ می‌دانی،

اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟

نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…

تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟

جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!

 

ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،

تو آیا جمله می‌سازی؟

 

نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!

که فردا می‌رسد پیغام شادی!

یک نفر با اسب می‌آید!

و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!

تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟

چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟

نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟

نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟

 

جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟

ز خود پرسیده‌ام در تو!

که عاشق بوده‌ام آیا!!؟

جوابش را تو هم، البته می‌دانی

سکوت مانده بر لب را

تو هم ای من!

به گوش بسته می‌خوانی

رمـز عاشـقی ...

ای مهربون عاشق

ای مهربون عاشق

 

در کوچه پس کوچه های شهرغم گم شده بودم ناان به دنبال طنین صدای گرم و پرمهرت
به شهر تو رسیدم ،به شهر پر از عشق و صداقت.
تو معنای واقعی دوست داشتن را با صبوری به من آموختی. تو مرا به باور رساندی به باور
آن همه عشق و زیبایی.
ای مهربون عاشق تو خود زندگی هستی ،من عاشق تر از همیشه دیده در انتظارم. بی تو این
قلب عاشق من بی قراره ،ای هم نفس چقدر زیباست با تو نفس کشیدن.
ای نازنین ترین یار بین من و عشق تو فاصله ای نیست.عشق تو در خاطر من است من زنده ام
به یاد تو. ای مهربون عاشق همیشه با من بمان، همیشه با تو هستم چون سایه لحظه لحظه در 
کنارتم. در خاطرت نگه دار عهدی که با تو بستم.
دوست داشتن را در چشمان عاشقم بخوان وجود تو و گرمای صدایت به من خسته زندگی 
می بخشد.
می پرستمت تویی که وجود منی،میخوام تا ابد با تو باشم برام فرق نمیکنه کجا باشم فقط
با تو باشم. می خواهم دستهایم را در میان دستانت بگیری تا برای کبوترهای قلبمان آشیانه
محبت را بنا سازیم. هر بار که موسیقی دلنشین لبانت آواز عشق را سر داد،قناری قلبم
عاشق تر از همیشه شد.
می خواهم لحظه ای را که در کنارت بنشینم سر رو شانه هایت بگذارم از عشق تو از داشتن
تو اشک شوق ریزم. منتظر لحظه ای هستم که تو را در آغوش گیرم و با تمام وجودم عشقم و 
قلبم را به تو هدیه کنم. دوستت دارم و می خواهم در کنار من بمانی.
می خواهم تو آفتابم باشی و من قول میدهم بارانت باشم. وقتی نیمه شب تنهاترم توهمچون
ماه می تابی بر چشمان ترم.
تویی مونس شبهای دلم ،یادگار روزهای شیرین من با تمام وجود دوستت دارم.

 

ای مهربون عاشق

خدا را دیده ای ایا.....

خدا را دیده ای آیا . . .

 

تو آیا دیده ای وقتی خطائی می کنی اما، 

ته قلبت پشیمانی

و می خواهی از آن راهی که رفتی ، باز گردی 

نمی دانی که در را بسته او یا نه؟

یکی با اولین کوبه، به در ، آهسته می گوید:

 بیا ای رفته، صد بار آمده ، باز  آ

که من در را نبستم، منتظر بودم که بر گردی 


 

و هنگامی که می فهمی دگر تنهای تنهایی

رفیقی، همدمی ، یاری کنارت نیست

و می ترسی که راز  بی کسی را با کسی گوئی

یکی بی آنکه حتی لب گشائی

به آغوشی ،تو را گرم محبت می کند باعشق
تو آیا دیده ای 

وقتی که بعد از قهر و بد عهدی

 به هنگامیکه بر سجاده اش با قامت شرمی

 به یک قد قامت زیبا، تو می آیی

 به تکبیری ، تو را همچون عزیز بی گناهی ، راه  خواهد داد

و می پوشاند او اسرار عیبت را 

و از یاد تو هم ، بد عهدی ات را پاک خواهد کرد

جواب آن سلام آخرت را ، برتو خواهد داد

و با یک نقطه در سجده ، تو گویا باز هم ، در اول  خطی

 

خدا را دیده ای آیا ؟

عقاب

مردی تخم عقابی را پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت . عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد . در تمام زندگیش ، او همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند . برای پیدا کردن کرمها و حشرات ، زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار ، کمی در هوا پرواز می کرد .

سالها گذشت و عقاب پیر شد . روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید . او با شکوه تمام ، با یک حرکت ناچیز بالهای طلاییش ، برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد . عقاب پیر ، بهت زده نگاهش کرد و پرسید : این کیست ؟

همسایه اش پاسخ داد : این عقاب است سلطان پرندگان . او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم . عقاب مثل مرغی زندگی کرد و مثل مرغ مرد . زیرا فکر می کرد مرغ است .

قطعات عاشقانه 2

قطعات عاشقانه(33)

 

دل اگر بستی ، محکم نبند

مراقب باش گره کور نزنی

او میرود

تو میمانی و یک گره کور




چگونه بشکنم ثانیه های سنگین دوری را

چگونه بشکنم فاصله های تموم نشدنی جدایی را

به وسعت ندیدن نگاهت خستم و طاقت دوری ندارم




وقتی دیگه نیست،همش به این فِکر می کنی که بهت فکر می کنه یا نه




خواستـن ، همیشه توانستـن نیست...

گاهی فقط ،

داغ بزرگی است

که تا ابــد بر دلت می ماند...!



سیر شده ام بس که از آدم ها زخم خورده ام ؛

خدا خیرتان دهد به من محبت دروغین تعارف نکنید ..!

من سیرم 




پرسـ ـید: چـ ـرا آسـ ـمان ابـ ـری است ؟

گفتـ ـم: تو نبـ ـودی، بـ ـا او درد دل کـ ـردم



شاید میان این همه نامردی باید شیطان را ستود که دروغ نگفت . .

جهنم را به جان خرید اما

تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد . . .

قطعات عاشقانه 1

 قطعات عاشقانه(32)


هر بار که تورا یاد میکنم

گم می شود تکه ای از من ، در من !

همین روزهاست که تمام شوم ..


این روزها

دلتنگم

باور کن این یکی دیگر شعر نیست


گـاهــــی لـال مـــی شود آدم

حـرف دارد!!

ولــ ـــ ـ ـ ـ ـی

کلمه نـدارد ...


نه اسمش عشق است...

نه علاقه...

نه عادت...!

حماقت محض است...

دلتنگ کسی باشی...

که دلش با تو نیست...!!!


گفتم " چَشم "

و هر چه " بلای" ِ نبودن بود

به چشمانم کشیدم

می دانم

آنقدر ، که نگران ِ سپردنم به باد بودی

یادت رفت ، بگویی "بی بلا " ....


همیشه باید یکی باشد!

همیشه باید کسی باشد...

هَـمیشه بـآید کَسـی باشدکـــہ مــَعنی سه نقطه ی انتهای

جمله‌هایت را بفهمد

هَـمیشه بـآید کسـی باشد

تا بُغض‌هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد

بـآید کسی باشد

کـــہ وقتی صدایت لرزید بفهمد

کـــہ اگر سکوت کردی، بفهمد...

کسی بـآشد

کـــہ اگر بهانه‌گیـر شدی بفهمد

کسی بـآشد

کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردی برای رفتـن و نبودن

بفهمد به توجّهش احتیآج داری

بفهمد کـــہ درد داری

کـــہ زندگی درد دارد

بفهمد کـــہ دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده است

بفهمد کـــہ دِلت برای قَدم زدن زیرِ باران...

برای بوسیدنش...

برای یک آغوشِ گَرم تنگ شده است

همیشه باید کسی باشد

همیشه...

برد با کیست؟

برد با کیست؟

سرو می نازید و می بالید سخت:
از من آیا هست زیبا تر درخت؟
 برد با من نیست آیا ؟

من پرند نوبهاری بی خزانم در براست!

گل، به او خندید و گفت:
از تو زیباتر منم ، کز رنگ و بوی تاج نازم بر سراست!
 
چهره نرگس به خودخواهی شکفت، 
چشم بر یاران خام اندیش ، گفت:
دست تان خالی است در آنجا که من ، دامنم سرشار از گنج زر است!
 
ارغوان آتشین رخسار گفت:
برد با همتای روی دلبر است!
لاله ها مستانه رقصیدند، 
یعنی :غافلید!

در جهانی اینچنین ناپایدار، برد با آنکس که چون ما سرخوشان ، تا نفس دارد به دست ساغر است!

 

پای دیواری ، درون یک اجاق، 
کنده ای می سوخت ، در آن سوی باغ،
باغبان پیر را با شعله ها
رمز و رازی بود ، سرجنباند و گفت:
برد با خاکستر است


 ..... برد با او بود یا نه، 
روز دیگر بامداد، 
 توده خاکستری را 
هر طرف می برد باد!!

2

بی تو ....

 

 

مانده ام بر سر دو راهی

دو راهی ای که تو آن را ساختی

مانده ام اینجا...

کدام راه را بروم....؟

یک راه بی تو رفتن ...

بی تو بودن...

بی تو مردن...

یک راه دیگر بی تو نرفتن...

با تو بودن...

با تو ماندن...

دلم...

بازهم دلم....

راه دوم را نشانم می دهد

اما با تو چه کنم؟؟؟

تویی که مدتهاست از راه اول گذشتی و رفتی...

1

نگاهت...

 

 

گاهی که نگاهی به اطرافم می کنم

دیوانه می شوم...

از نگاه هایی که هیچکدام شبیه به نگاه تو نیست...

بغض می کنم

چشمانم را می بندم

و به یاد نگاه های عاشقانه ات

قطره اشکی را روانه ی گونه های خشکیده ام می کنم...